شروع دانشکده حقوق در ۴۲ سالگی برای هر کسی نیست. فارغالتحصیلی در ۴۵ سالگی در حالیکه باید هر هفته هفت مقاله نوشت و دو ویدئو تولید کرد؟ این یا نشانهی دیوانگی است یا یک مأموریت.
جایی میان درس «محاکم فدرال» و تدوین B-roll برای یک گزارش خبری از جنگ اوکراین، فهمیدم: من فقط در دانشکده حقوق نبودم؛ داشتم از آن جان سالم به در میبردم. حتی بهتر از آن، داشتم در آن رشد میکردم. اما این موفقیت هزینهای داشت؛ هزینهای که امروز با افتخار دربارهاش حرف میزنم، و شاید حتی کمی به آن میبالم ــ فقط برای اینکه دانشجوی غیرسنتی دیگری هم با خود بگوید: «شاید من هم بتوانم این کار را انجام دهم.»
تجربه زندگی: ابرقدرت پنهان در دانشکده حقوق
من وارد دانشکده حقوق نشدم که لوحی سفید باشم. من یک سرباز کهنهکار، روزنامهنگار، تولیدکننده محتوا و اغلب اوقات، یک انسان نیمهزندهی وابسته به کافئین هستم که ماهی یکبار پیش روانپزشک ادارهی امور سربازان (VA) میرود. اما تمام این تجربههای زندگی؟ به یک ابرقدرت واقعی تبدیل شد.
وقتی سراغ «حقوق مدنی» رفتیم، نیازی به مثالهای فرضی نداشتم. من تجربههای واقعی از خدمت نظامی و گزارشهای میدانی داشتم. وقتی قراردادها را تحلیل میکردیم، من سالها تجربهی مذاکره در دنیای واقعی را داشتم ــ نه در تئوری، بلکه در واقعیت خشک و بیرحم.
و در حالی که بعضی همکلاسیها هنوز یاد میگرفتند چطور ضربالاجلها را با کافئین مدیریت کنند، من سالها بود که یاد گرفته بودم با چهار ساعت خواب و نوشیدنیهای انرژیزا زنده بمانم. گذشتهام به من «زمینه» میداد. الگوهای حقوقی برایم انتزاعی نبود؛ آشنا بودند. پشت هر پرونده، آدمها را میدیدم. فقط قانون را اعمال نمیکردم؛ من با پیامدهای آن زندگی کرده بودم.
از ارتش تا کتابخانه حقوق: انضباط بازنشسته نمیشود
در ارتش عبارتی زیاد شنیده میشود: «سختی را در آغوش بگیر.» این ذهنیتی است که نیمی ریشه در اراده و نیمی ریشه در طنز تلخ دارد و تو را تربیت میکند تا زمانی که جسمت از کار افتاده و ذهنت خاموش شده، همچنان ادامه بدهی. این ذهنیت بهطرز شگفتانگیزی برای دانشکده حقوق هم مناسب است.
من هم در ارتش آمریکا خدمت کردهام و هم در نیروی هوایی آمریکا. دو شاخهی متفاوت، دو فرهنگ متفاوت، اما یک بنیان مشترک: انضباط.
زندگی نظامی ساختاری درونی به تو میدهد که حتی پس از درآوردن یونیفرم، ترک نمیشود. ما یاد میگیریم آشوب را بخشبندی کنیم، تحت فشار اجرا کنیم و مأموریتمحور بمانیم حتی وقتی هدف در مه غوطهور است. این مهارتها دقیقاً در دانشکده حقوق هم به کار میآیند؛ جایی که دشمن نه شورشیها بودند و نه موعد تعمیر هواپیما، بلکه حجم عظیم خواندن و نوشتن بود.
من هر هفته را مثل یک عملیات میدانی طراحی میکردم:
۸ صبح تا ۲ بعدازظهر: درس و دانشگاه
۲ تا ۸ بعدازظهر: نویسندگی و مشاوره
۸ شب تا ۲ بامداد: کار روی ویدئو
۲ تا ۸ صبح: خواب و بهداشت فردی
وقتی اوضاع سخت میشد ــ و میشد ــ به آن حافظهی عضلانی نظامی تکیه میکردم. انگیزه تاریخ انقضا دارد، اما وقتی انگیزه تمام میشود، انضباط جایگزین میشود.
ماراتن نویسندگی: تلاقی دانشکده حقوق با روزنامهنگاری
سالها نویسندگی حرفهای کردهام. اما هیچچیز ــ تأکید میکنم هیچچیز ــ مثل نوشتن همزمان برای یک کسبوکار محتوایی و انجام تکالیف دانشکده حقوق سخت و خُردکننده نیست.
من هر هفته ۷ مقالهی گزارششده و ویرایششده و ۲ ویدئوی کامل یوتیوب منتشر میکردم. همزمان باید پروندهها را خلاصه میکردم، نامهی حقوقی مینوشتم و یادداشتهای طولانی دربارهی همهچیز از مسئولیت مدنی عمدی تا مقررات منطقهبندی مینوشتم.
گاهی نیمهشب یک مقالهی Substack را تمام میکردم و بلافاصله سراغ یک تحلیل ۱۰ صفحهای دربارهی «آیا اشتباه یکطرفه قرارداد را در میشیگان باطل میکند یا نه؟» میرفتم. (پاسخ: بله، اما فقط تحت شرایط خاص.)
این حجم نوشتن برای من بار نبود؛ دلیل زنده بودنم بود.
وقتی GI Bill تمام میشود
شهریهی دانشکده حقوق ارزان نیست. و GI Bill که هزینهها را پوشش میداد، یک ترم زودتر از موعد تمام شد. ناگهان مجبور شدم دنبال مزایای ایالتی سربازان باشم، از پساندازم استفاده کنم و حتی تجهیزات ویدئوییام را بفروشم تا هزینهی کتابها را بپردازم.
اما سربازان یک چیز را خوب میدانند: سازگاری. ما بداههسازی میکنیم، از دل سختیها راه پیدا میکنیم و در نهایت مأموریت را تمام میکنیم.
سن یک محدودیت نیست؛ یک مزیت است
هیچکس به شما نمیگوید که ۴۵ ساله بودن در دانشکده حقوق یک برتری است، اگر بلد باشید از آن استفاده کنید.
من اینجا نبودم تا با اساتید چاپلوسی کنم یا در هپیاور وقت بگذرانم. من اینجا بودم برای قانون. برای آینده. برای مأموریت دوم زندگیام.
من با درک عمیقتر، ارتباط بهتر، و دیدگاه واقعیتر سر کلاس مینشستم. در حالی که همکلاسیها مشغول حفظ کردن جزوه بودند، من فکر میکردم که این قانون در دادگاه و در برابر یک موکل واقعی چطور پیاده میشود.
به قول گروهبانم: «تو شاید سریعترین یا قویترین نباشی، اما میتوانی سختجانترین باشی.»
قانون به افراد مصمم تعلق دارد
دانشکده حقوق من را وکیل نکرد. بلکه نشان داد که از درون، همیشه وکیل بودهام.
شبهای طولانی، جلسات تماشای همیلتون، دغدغهی GI Bill، و ریتم نفسگیر نویسندگی، همه بخشی از یک مسیر بودند. مسیری که با این باور شروع شد: شاید هنوز چیزی برای دادن به کشورم دارم.
به دانشجویان غیرسنتی، آنهایی که میان کار، خانواده، وام مسکن و رؤیاها گیر کردهاند، میگویم: شما عقب نیستید. شما فقط در یک مسیر متفاوت میدوید. و وقتی به خط پایان برسید، چیزی خواهید داشت که بقیه ندارند: زخمها، داستانها، و استقامتی که هیچ آزمون وکالت نمیتواند بلرزاند.
در پایان، مسنتر بودن مانع من نشد.
مرا خطرناکتر کرد.
و به قول همیلتون:
«من فرصت خود را هدر نمیدهم.»
نه آن زمان. نه حالا. نه هیچوقت.
جهت اطلاع بیشتر با ما در تماس باشید.
09129238714
مهناز اسفندیاری وکیل پایه یک دادگستری و عضو کانون وکلای دادگستری